سفارش تبلیغ
صبا ویژن
می گم تا بنویسی تا باشه مرهمی...

بعد از مدتها دوری از کامپیوتر/اینترنت  تصمیم گرفتم وب قبلیم رو بی خیال شم و یه وبلاگ جدید که بیان خاطره و نویسندگی باشه رو راه بندازم. حدود سه سالی میشه که از اینترنت به دورم و یک سال از کامپیوتر. خب دلیلش هم چیزی نیست جز یه چیز! و اون هم همون غول معروفه- کنکور رو میگم دیگه- یه سالی میشد که دستم به کی بورد نخورده بود اما همه چی یه جوریه! راستش وقتی پیش دانشگاهی رو شروع کردیم تقریباً همه ی دوستام هم وضعیت منو داشتن یعنی باباهه کامپیوتر و تی وی رو قدغن  کرده که وقت درس خوندنه و از این حرفا.البته بعضی ها که مثل بابای ما پدری رو در حق ما تموم کردن و یه مدت گوشیمون رو هم مصادره کردن! خیلی نامردیه دیگه حدود یه سال از کوچکترین امکانات زندگی مثل کامپیوتر و موبایل محروم باشی! زور داره- که البته انصافاً هم حق دارن خوب. مگه میشه کامپیوتر تو خونه به راه باشه و ادم درس بخونه! حالا اگه به اینترنت هم کانکت باشه که دیگه واویلاست-مخصوصاً جمعیت مذکر ها که خوب نیازی به توضیح لارج بازیهاشون نیست! :دی- تقریباً با تمام دوستام یه نقطه مشترک داشتیم و اون اینکه وقتی پیش دانشگاهی رو شروع کردیم همگی برای بعد از کنکور کلی برنامه داشتیم که بعد از دادن کنکور فلان کنیم و بیسار کنیم اما این رویاها فقط مال 6 ماه اول سال بود و بعد از عید دیگه این رویاها همش بچه گونه به نظر می رسید-یادمه یه دوره ی حدوداً یه ماهه هیچ کلاس و امتحانی نداشتیم و طبیعتاً فیس مقدس هم کلاسی ها رو زیارت نفرموده بودیم که یه روز آزمون داشتیم وقتی تو دبیرستان همدیگه رو دیدیم چند تا از دوستامون رو نشناختیم ماشاالله بعضی چهره ها جنگلی که چند هفته است که رنگ تیغ اصلاح رو به خودشون ندیدن!- بعضی ها هم که انگار نه انگارشون بود از همیشه تمیز تر بودن و جدید ترین مدل مو رو هم پیاده کرده بودن! خلاصه سال کنکور واقعاً به یاد موندنی و خاطره انگیزه- البته به قول ناظممون اصل خاطره ها مال وقتی هست که نتیجه ها می یاد! حتی وقتی فکرکنکور هم می کنم حس بدی بهم دست می ده. از همون اول سال چند تا معلم ها تو گوشمون خوندن که امسال فرق می کنه و این حرف ها- ما هم که ماشاالله یه گوش در و اون یکیش رو هم که خودتون می دونید- اما یکی دو ماه که گذشت واقعا فرقشو درک کردیم- بعد از عید جالب بود. تقریبا اردیبهشت یه عده نا امید بودن و برای سال دیگه برنامه ریزی می کردن! یه عده هم انگار نه انگار کل سالو داشتن سگ می زدن همچنان به این شغل شریف اشتغال داشتن! تا برن دانشگاه شریف!(جناس تام رو داشتید!؟)- حتی من هم که همیشه سعی می کردم زیاد به خودم فشار نیارم  بیش از این لارج بازی رو صلاح ندیدم و الحق یه ماه و خورده ای خوب درس خوندم. منتها چون این یه ماه و خورده ای، ماه اخر نبود یه کم درجا زدم حالا نمی دونم چی میشه- منتظر نتایجم- هر چی اون بخواد- داشتم در مورد ارزوهای سال کنکور می گفتم که با خودمون فکر می کردیم آره کنکور رو  می دیم و چند تا بازی ایکس و غیره نصب می کنیم و عشق است و صفا! تقریباً 80 درصد بچه ها مهر وابان و اذر رو با این امید سر میکردن که البته همه شون خیلی زود رنگ باخت- خوب اکثر بچه ها به توصیه ی مشاورمون حوزه شون رو توی یکی از شهرستان های اطراف تهران(که مدرسمون هم اونجا بود) زده بودن که همه هم با هم توی یک حوزه افتادیم و خیلی فوق العاده شده بود تمام بچه ها رو صبح کنکور دیدم و ناظم و مشاورمون رو هم همین طور توی حفظ ارامش خیلی تاثیر داشت- اصلا انگار یکی از همون کنکورهای ازمایشی بود- بعد از امتحان تو راه خونه رو  به صمیمی ترین رفیقم  کردم و گفتم:"فلانی... واقعاً تموم شد" گفتش "نمی دونم،فکر کنم..." وقتی تو اتوبوس بودیم یکی گفتش جداً الآن بریم خونه؟ منم با خونسردی گفتم اره دیگه چی کار کنیم پس؟(بیانگر اوج پوچ بودن ارزو های قبل کنکور!) اخه اولای سال قرار گذاشته بودیم روز کنکور رو بعد از امتحان تا شب بچرخیم! وقتی اومدم خونه معنای پوچی رو به معنای واقعی احساس کردم. یعنی هیچ کاری برای کردن نداشتم! یه سال دیالوگم این بود که "کنکور رو بدیم و..." الآن کنکور رو داده بودم ولی هر کاری که براش برنامه ریخته بودم دیگه یه جوری بود! اینکه بخوای فلان بازی رو نصب کنی و تمومش کنی- دیگه هیچ جذابیتی نداشت برام اصلا دنیا یه جور دیگه ای بود. وقتی با چند تا دوستای صمیمی حرف زدم همه شون تو شرایط مشابهی بودن. یه جورایی بزرگ شده بودیم. راستش این سال کنکور برای پسرها یه کم نامردیه! یعنی سن 17 و18 سالگی برای پسر ها یه جور بحران بلوغ هستش و همونطور که گفتم توی همین یه سال ادم خیلی عوض میشه در حالی که دخترها بلوغشون تموم شده و خوب کمتر دغدغه دارن. چند تا از هم کلاسی هامون به خاطر همین موضوع مشخص بود که خیلی ضربه خوردن- اصلاً به خاطر همینه که دختر ها بیشتر دانشگاه قبول می شن! البته بعضی از هم کلاسی هامون همچنان بچه باقی موندن و خوب در حالی که اندازه باباشون سبیل دارن(!) پشت رایانه  نشستن دارن بازی می کنن!
اگه هنوز کنکور ندادین یا خیلی وقت پیش کنکور دادین و خلاصه با این غول بی شاخ و دم کشتی نگرفتین که نمی فهمین من چی میگم! اگه امسال کنکور دارین الآن به من فحش می دین که همه اش چرت و پرته ولی کمتر از یه سال دیگه به تمام حرفای من می رسید!ضمن این که بهتون توصیه می کنم برای یه بار هم که شده به حرف چهار تا بزرگ تر و باتجربه تر گوش بدید و یه کم عاقل بشید! اگه تازگی ها کنکور دادین که همه ی این ها رو تجربه کردید و خوب منو می فهمید که دارم چی می گم. اگه همین امسال کنکور داشتید که دیگه کاملاً حرفام براتون ملموس هست و احتمالاً با من موافقید. خلاصه اینم از سال کنکور که تمومش کردیم و حالا یه کم معنی زندگی رو می خوایم بچشیم!

 



  • کلمات کلیدی : کنکور، خاطره، سال کنکور، طنز، دانشگاه، محروم
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/5/8ساعت  11:56 عصر  توسط حسین 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بارون ودل گرفتگی کهنه
    گداهای توراهی!
    چه قده بزرگ شدیم!