تو این پست می خوام یه کم راجع به گداهای شهرمون و البته نوع جدیدی از گدایی که رایج شده صحبت کنم البته خیلی جدید نیست ولی تازگی ها به شدت مد(!) شده.
اگه بخوام در حد سن خودم تاریخچه گداها رو بازگو کنم اینجوری میشه: گداهای نسل اول که به نظر من با شرف ترین نوع گداها هستن چون یه کاسه می گیره دستش و میگه که به من عاجز کمک کن- بعد از یه مدتی هین نوع گداها به این صورت شدن که مثلاً خانمی بچه اش رو می گیره پشتش و یا اینکه آقایی که پاش یا هر جای دیگه اش مشکل(!) داره اون رو در معرض دید عموم می زاره تا ملت دلشون بسوزه و کمکش کنن. اما امان از گداهای نسل جدید!( چه پدربزرگونه!)
سکانس اول: زمان:امروز! حدود سه و سی دقیقه عصر، مکان:بلوار استاد معین(طرفای خیابون آزادی)
در مسیر رفت: یه جوون حدود 20 ساله با ظاهری کثیف: ببخشید داداش یه لحظه- من بلافاصله حرفاشو قطع می کنم و می گم: ای بابا دیروز هم جلو منو گرفتی بی خیال شو دیگه!
فلش بک:مکان همونجا و همون ساعت ولی دیروز(!): همین آقاهه: ببخشید داداش یه لحظه! من: جانم بفرمایید. اون آقا: جون شما گدا نیستم لنگ ناهارم(شما هم یاد اون تیزر تلویزیونی افتادید؟) اگه باورت نمیشه خودت بیا یه ساندویچی چیزی بخر جلو خودت بخورم- من:برو آقا حال و حوصله ندارم- طرف با حالت شاکی شروع به غر و لند میکند....
سکانس دوم: زمان امروز همون مکان منتها در مسیر برگشت ساعت 6 بعد از ظهر. یه جوون حدود بیست و دو سه ساله: ببخشید داداش گلم میشه یه لحظه وایسید. من: بر میگردم و یه نگاه به ظاهرش می کنم کت و شلواری بسیار آراسته و مؤدب با من دست می ده و منو به گوشه ی پیاده رو می کشه. یه سری داستان سر هم کرد و گفت که ماشینشو خابوندن اومده با افسره خشکه حساب کنه طرف پولاشم می گیره و ضمیمه می کنه و خلاصه کاری به ایناش ندارم ادعا میکنه یه کم پول می خواد برای خودش و زن و بچه اش که برن خونه! و اشاره به خانمی جوان بچه بقل کمی اون طرف تر می کنه. و به من گفت که من مثل داداش کوچیکت و نمی دونم شماره حساب بده برات جبران کنم و نمی دونم غرورم رو شکوندم بهت رو انداختم و کلی زبون بازی- جالبش اینجا بود که حرفاش مثل گداها اصلاً حالت التماس نداشت- من خواستم طبق عادتم بگم برو پی کارت که راستش فکر کنم به خاطر ادب و ظاهر طرف نتونستم این کار رو بکنم. کاملاً تحت تاثیر بودم و احساس کردم اگه الآن بی توجه برم بی ادبی میشه. کیف پولمو جولوش گرفتم و گفتم بیا عزیز دار و ندار 1300 تومن نا قابل ، هزاری رو دادم بهش و خودم با سیصد تومن راهی خونه شدم!
اینا فقط دو تا از تجربه های من در مواجهه به گداها بود اگه بخوام همشو بگم که سر خودم هم درد می گیره! (البته احتمالاً تا الآن سر شما هم درد اومده!) سربازی که می گفت کیفشو تو مترو زدن و حاضره مدارکشو گرو بزاره، یه جوون معمولی که می گفت گوشیمو می دم بهت گرو، میانسالی که توی اتوبوس BRT ادامس(!) می فروخت و می گفت از کاشان اومده و کیفش رو گم کرده. و با پررویی تمام هر بسته ادامس 100 تومنی رو 200 تومن می فروخت! یا مرد کوری که از اولین واگن مترو شروع کرد به قسم دادن به ابالفضل تا اخرین واگن!(از این مترو جدیدا که یه سره هست) ، یا کسانی که تو اتوبوس واحد اسکاج(!) می فروشن. راستش در مورده هر کدوم می تونم کلی توضیح و تفسیر کنم که چطور طرف ادعاش دروغه.
نوع جدید گدایی اینه که طرف جلوی شما رو می گیره خیلی مؤدبانه میگه که کیفشو زدن یا گم شده یا هر چیز دیگه لنگ کرایه ماشین برای برگشت به خونه هست و ادعای اینکه وقتی برسه خونه حتماً پول شمارو پس می ده!- نمی دونم چرا ولی این موج تقریباً از تابستون امسال شروع شد و روزی نیست که من با این نوع گداها مواجه نشم! و رکوردم اینه که توی یه روز با سه تاشون روبرو شدم!(بگین ماشاالله!) و پاتوقشون بلوار کشاورز و خیابون استاد معین هستش. حداقل توی مسیر من که این دو تا مکان بشتر گداخیز(!) هستن. (حالا کاری با اونایی که تو مترو و BRT هستن نداشتم!) و من به جز همین موردی که گفتم خام هیچ کدومشون نشدم. چند تا داستان دیگه هم داشتم بگم که حالا بعداً توی یه پست دیگه مفصل در موردشون می گم. جالبترین نکته اینه که این نسل جدید گداها(نسل سوم!) دیگه حیای گربه هم ندارن! چون ادعای گدا بودن ندارن و طرف مبلغ مورد نیاز خودشو رو هم عنوان می کنه! و وقتی که مثلاً 200 تومن بهش کمک کنی برمی گرده می گه مگه داره به گدا کمک می کنی؟!
ولی سؤالی که هست اینجاست واقعاً چند تا از اینا واقعاًٌ نیازمند هستن؟ به نظر من صفر درصد! چون همونطور که گفتم برای هر کدومشون می تونم دلیل بیارم که ادعاشون دروغه. مثلاً اگه واقعاً گیر کرایه ماشین هستی یه دربست بگیر وقتی رسیدی خونه به راننده بگو چند لحظه وایسه تا بری و از خونه پول بیاری. دروغ میگم؟ بهتر از اینه که به غریبه رو بندازی؟ ولی خوب گاهی اوقات آدم تحت تاثیر شرایط حرف یارو رو باور می کنه وبهش کمک می کنه. حالا من 1 در 50تا، بابام 1در 1000 تا و مامانم با توجه به احساساتی بودن 1 در 2! یه بارم یه پسر بچه توی مترو بساط آواز راه انداخته بود که یکی یه حرف قشنگی زد: اول دست کرد تو جیبش و به پسره کمک کرد و گفت خوبه، بهتر از اینه که کاسه گدایی دستت بگیری! حداقل یه کاری می کنی. و سؤال دیگه اینه که برای جمع وجور کردن این گداها چی کاری انجام میشه؟ چند وقت پیش توی برنامه تهران20 مدیرعامل مترو در مورد اینکه سعی(!) می کنن جلوی ورود گداها به مترو رو بگیرن صحبت می کرد ولی بقیه اش چی؟ شاید یکی واقعاً کیفش رو بزنن یا از شهرستان بیاد و تو راه بمونه. دیگه تو این شهر شلوغ پلوغ کی به فکر ایناس؟ من خودم یه بار چند سال پیش برام پیش اومد که کیفم گم شد ولی حاضر نشدم غرورم رو بشکنم یا حداقل به ذهنم نرسید و از اسلامشهر تا خونمون در تهران رو پیاده اومدم!
تو راه خونه به اون آقای آراسته که زن و بچه داشت و بهش کمک کردم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم ظاهر آراسته اش و ادبش فقط برای خر کردن من بوده و البته کاملاًٌ هم موفق شد! حالا کاری به دلایلش ندارم چون دیگه خیلی طولانی میشه!
بعدالتحریر:من این متن رو در 24 مرداد نوشتم و منتظر فرصت بودم که بفرستمش تو وبلاگ که امروز 25 مرداد برنامه "برداشت آزاد" شبکه سه به همین موضوع پرداخت!